زلزله

همه ازم میپرسن چی میخوای بپوشی و من میگم نمیدونم.

با تعجب بهم نگاه میکنن و میگن وا یعنی چی ناسلامتی

خواستگاریته چرا ذوق نداری.

این چند روز فقط بغضمو قورت میدم، از شدت استرس

کتفم درد گرفته.

چه اهمیتی داره من چی بپوشم

زلزله...

دیروز رفتیم خونه عمه آش پشت پای ف و س رو بخوریم.

رفتن کربلا...

از آش زیاد خوشم نمیاد، نمیدونم چرا هممون بعدش دلدرد

گرفتیم. من که همین الانشم دلم درد میکنه.

امروز عصر تولد ملینائه. میریم بیرون

چند روز پیشم با زینب و مریم رفتیم براش کادو خریدیم.

شنبه چندساعت مرخصی گرفتم برم دانشگاه کارای تسویم

رو انجام بدم اگرم شد دفاع یکی از بچه ها رو شرکت کنم.

چقدر دفاع چیز ترسناکیه

زلزله...

دیروز با نادیا رفتم دانشگاه برای کارای تسویه.کلی از بچه ها دفاع داشتن. اولی رو دیدم اصلا با تصوراتمهمخونی نداشت خیلی فراتر بود. استرسم خیلی کم شد.از ساعت ۱۱ تا ۳ امورمالی تو صف بودم آخرشم با التماسکارم رو راه انداخت همش میگفت سیستم مشکل داره.تو روح خودتون و اون سیستمتون.این همه اونجا بودم فقط یه امضا گرفتم حالا یه روز دیگهباید برم برای یه امضای دیگه. بچه ها میگفتن تمام این مراحلرو دوباره بعد از ثبت کامل باید انجام بدم.چقدرم همشون به من میگفتن خوشبحالت با چه استادخوبی برداشتی. یه سریاشونم که معلوم بود از سربازکنیدارن پایان نامه ارائه میدن.بگذریم... زلزله...